حضرت ابراهیم

14

 

56

مقبره حضرت ابراهیم خلیل‌الله در شهر الخلیل فلسطین

حضرت‌ ابراهيم‌(ع‌)

آن‌ حضرت‌ در زمان‌ نمرود كه‌ در عجم‌ به‌ كيكاوس‌ معروف‌ بود،زندگى‌ مى‌ كرد.نمرود مردى‌ باقوت‌ وحشمت‌ بود.سپاه‌ بسيار داشت‌ ودر سرزمين‌ بابل‌ آن‌زمان‌ وكوفه‌ زمان‌ ما حكومت‌ مى‌ كرد.چهارصد صندلى‌ طلا داشت‌ كه‌ برروى‌ هريك‌جادوگرى‌ نشسته‌ وجادو مى‌ نمود.او يكشب‌ در خواب‌ ديد كه‌ ستاره‌اى‌ در افق‌پديدار شد ونورش‌ بر نورخورشيد غلبه‌ نمود.نمرود وحشت‌ زده‌ از خواب‌ بيدار شدو جادوگران‌ را احضار نموده‌ وتعبير خواب‌ خود را از آنان‌ جويا شد.گفتند طفلى‌ دراين‌ سال‌ متولد مى‌ شود كه‌ سلطنت‌ تو بدست‌ او نابود مى‌ شود.وهنوز آن‌ طفل‌ ازصلب‌ پدر به‌ رحم‌ مادر منتقل‌ نشده‌ است‌.نمرود دستور داد كه‌ بين‌ زنان‌ ومردان‌جدايى‌ اندازند و كودكى‌ كه‌ در آن‌ سال‌ متولد ميشود،اگر پسر است‌،بكشند.واگردختر است‌،باقى‌ بگذارند.تارخ‌ كه‌ يكى‌ از مقربّان‌ نمرود بود شبى‌ پنهانى‌ نزدهمسرش‌ رفت‌ ونطفه‌ ابراهيم‌ بسته‌ شد.هنگام‌ تولد كودك‌،مادر ابراهيم‌ (ع‌) به‌ داخل‌غارى‌ رفت‌ وابراهيم‌ (ع‌) در آنجا متولد شد.مادر،كودكش‌ را درغار گذاشت‌ وبه‌ شهرمراجعت‌ نمود.او همه‌ روزه‌ به‌ غار مى‌ رفت‌ وبه‌ فرزندش‌ شير مى‌ داد وبرمى‌ گشت‌.رشد يك‌ روز آن‌ حضرت‌ مطابق‌ يكماه‌ كودكان‌ ديگر بود.پانزده‌ سال‌ گذشت‌ودراين‌ مدت‌ ابراهيم‌ (ع‌) جوانى‌ قوى‌ شده‌ بود.روزى‌ با مادرش‌ به‌ طرف‌ شهرحركت‌ كردند .در راه‌ به‌ گله‌ شترى‌ رسيدند.ابراهيم‌ (ع‌)از مادر پرسيد:خالق‌ اينهاكيست‌؟گفت‌ آنكه‌ آنهارا خلق‌ كرد و رزق‌ مى‌ دهد وبزرگ‌ مى‌ نمايد.ابراهيم‌ (ع‌) درشهر با گروههاى‌ بت‌ پرست‌ وارد بحث‌ مى‌ شد وآنها را محكوم‌ مى‌ نمود.واقرار به‌خداى‌ ناديده‌ كرد.به‌ مصداق‌ آيه‌ شريفه‌ «فلما جن‌ّ عليه‌ الليل‌ راى‌ كوكباً...» چون‌ مذاهب‌ آنهاراباطل‌ ديد وباطل‌ نمود،فرمود: انّى‌ وجهّت‌وجهى‌ ...» بعد ابراهيم‌ (ع‌) را به‌ دربار نمرود بردند.نمرود مرد زشترويى‌ بود ولى‌ دراطرافش‌ غلامان‌ وكنيزان‌ زيبا بودند.ابراهيم‌ (ع‌) از عمويش‌ آذر پرسيد:اينها چه‌كسى‌ هستند؟آذر گفت‌ اينها غلامان‌ وكنيزان‌ وبندگان‌ نمرودند! ابراهيم‌ (ع‌) تبسمى‌ كردوگفت‌ چگونه‌ است‌ كه‌ بندگان‌ و كنيزان‌ و غلامان‌ از خدايشان‌ زيباترند؟آذر گفت‌از اين‌ حرفها نزن‌ كه‌ تورا مى‌ كشند.آمده‌ است‌ كه‌ آذر بت‌ مى‌ ساخت‌ وبه‌ ابراهيم‌ (ع‌)مى‌ داد تا بفروشدوابراهيم‌ (ع‌) هم‌ طناب‌ به‌ پاى‌ بتها مى‌ بست‌ ومى‌ گفت‌:بياييدخدايى‌ را بخريد كه‌ نمى‌ خورد و نمى‌ بيند و نمى‌ آشامد و نه‌ نفعى‌ مى‌ رساند ونه‌ضررى‌ !با اين‌ تعريف‌ ابراهيم‌ (ع‌) كسى‌ بتها را نمى‌ خريد.وبتها را به‌ نزد آذر برمى‌ گرداند.

بت‌ شكن‌ دربتخانه‌

نمروديان‌ سالى‌ دوبار در فروردين‌ جشن‌ مى‌ گرفتند.در يكى‌ از جشنها موقع‌خروج‌ از شهر،آذر به‌ ابراهيم‌ (ع‌)پيشنهاد نمود كه‌ او هم‌ به‌ جشن‌ برودتا شايد جشن‌آنهارا تماشاكرده‌ وزبان‌ از بدگويى‌ بتها بردارد.ولى‌ روز بعد موقع‌ رفتن‌،ابراهيم‌(ع‌)گفت‌ من‌ مريض‌ هستم‌!لذا همه‌ با زينت‌ تمام‌ از شهر بيرون‌ رفتند بجز ابراهيم‌ (ع‌)كه‌ تبرى‌ برداشت‌ و به‌ بتخانه‌ رفت‌ وهمه‌ بتهارا شكست‌.سپس‌ تبر را بر دوش‌ بت‌بزرگ‌انداخت‌. «فجعلهم‌ جُذاذاً الاّ كبيراً لهم‌» همه‌ بتهارا خورد كرد مگر بُت‌بزرگ‌ را.وقتى‌ نمرود ونمروديان‌ باز گشتند وبه‌ بتخانه‌ آمدند تا خود را تبرك‌كنند،همه‌ بتهارا شكسته‌ ديدند غير از بُت‌ بزرگ‌.به‌ روايتى‌ شيطان‌ به‌ آنها اطلاع‌ دادكه‌ ابراهيم‌ (ع‌)خدايان‌ شمارا شكسته‌ است‌.صداى‌ ناله‌ وفرياد مردم‌ بلند شد.نزدنمرود رفتند كه‌اى‌ نمرود!خدايان‌ مارا شكسته‌اند.نمرود دستور داد تا به‌ هركه‌ شك‌داريد نزد من‌ بياوريد.همه‌ گفتند كار ابراهيم‌ (ع‌) است‌.حضرت‌ را احضار كردندوبه‌او گفتند: «أ انت‌ فعلت‌َ هذا بآلهتنا ياابراهيم‌قال‌ بل‌ فعلهم‌ كبيرهم‌ هذافاسئلوهم‌ اِن‌ كانوا ينطقون‌»» آيا تو اين‌ عمل‌ را نسبت‌ به‌ خدايان‌ مابجاآوردى‌ ؟گفت‌ بت‌ بزرگ‌ اين‌ كار را كرده‌ است‌ از او بپرسيد اگر حرف‌ مى‌ زند!نمروديان‌ گفتند اى‌ ابراهيم‌ (ع‌) اين‌ بتها سخن‌ نمى‌ گويند.سپس‌ همگى‌ خجل‌وشرمنده‌ و سر به‌ زير انداختند.بعد ابراهيم‌ (ع‌)فرمود چيزى‌ را عبادت‌ مى‌ كنيد كه‌نه‌ نفعى‌ مى‌ رساند ونه‌ ضررو نه‌ حرف‌ مى‌ زند.چون‌ نمروديان‌ از جواب‌ عاجزشدند،همگى‌ گفتند اگر كمك‌ كار خدايان‌ خود هستيد،ابراهيم‌ (ع‌) رابسوزانيد.نمرود دستور داد ديواره‌اى‌ در دامنه‌ كوه‌ درست‌ كردند وبمدت‌ يكماه‌هيزم‌ آورده‌ ودر آن‌ قرار دادند تا پرشد.بعد گفتند چگونه‌ ابراهيم‌ (ع‌) رادر آتش‌بياندازيم‌؟شيطان‌ بصورت‌ آدمى‌ ظاهر شد وگفت‌ منجنيق‌ بسازيد!تا آن‌ زمان‌منجنيق‌ نساخته‌ بودند وشيطان‌ هنگاميكه‌ به‌ آسمانها راه‌ داشت‌ از جهنم‌ ديدار كرده‌وديده‌ بود جهنميان‌ را با منجنيق‌ درون‌ آتش‌ مى‌ اندازند،ياد گرفته‌ بود.لذا به‌ آنها يادداد كه‌ چگونه‌ اين‌ وسيله‌ را بسازند.چهارصد نفر آمدند وهردونفر يك‌ طناب‌ راگرفتند و ابراهيم‌ (ع‌) را بالا بردند.در اين‌ هنگام‌ در ميان‌ فرشتگان‌ غلغله‌اى‌ افتاد وبه‌پيشگاه‌ الهى‌ عرضه‌ كردند كه‌ خدايا از شرق‌ تا غرب‌ يكنفر،تورا عبادت‌ مى‌ كندواوراهم‌ كه‌ مى‌ خواهند بسوزانند.دستور بده‌ تا اورا يارى‌ كنيم‌.خطاب‌ آمد:برويد اگراز شما يارى‌ خواست‌ اورا كمك‌ كنيد.ابتدا ملك‌ باد نزد ابراهيم‌ (ع‌) آمد وگفت‌:من‌موكل‌ باد هستم‌.اگر امر بفرمائيد به‌ باد امر كنم‌ تا آتش‌ را به‌ خانه‌ نمرود ببرد ونمروديان‌ را بسوزاند.ابراهيم‌ (ع‌)فرمود پناه‌ من‌ خداست‌ وبتو نيازى‌ ندارم‌.ملك‌ ابرآمد وگفت‌ اى‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ تا به‌ ابر امر كنم‌ آتش‌ را خاموش‌ كند.ابراهيم‌(ع‌)گفت‌ امر خود را به‌ خداى‌ ناديده‌ واگذاردم‌.ملك‌ كوه‌ آمد وگفت‌ اى‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ كوه‌ بابل‌ را بر سرشان‌ خراب‌ نمايم‌ وهمه‌ را هلاك‌ كنم‌.ابراهيم‌ (ع‌)گفت‌ بتو نيز محتاج‌ نيستم‌.بعد جبرئيل‌ آمد وگفت‌ اى‌ ابراهيم‌!هيچ‌ احتياجى‌ ندارى‌ ؟گفت‌ دارم‌ اما نه‌ بتو.گفت‌ به‌ كه‌ دارى‌ ؟گفت‌ او از همه‌ بهتر به‌ حال‌ من‌ آگاه‌است‌.بعد از آن‌ از طرف‌ خدا ندا آمد: «يانار كونى‌ برداً وسلاماً على‌ ابراهيم‌»
ابراهيم‌ از پيامبرانى‌ است‌ كه‌ خداوند او را بيش‌ از ديگران‌ با عظمت‌ ياد نموده‌است‌ واو را با القابى‌ چون‌ :حنيف‌،مسلم‌، حليم‌، اوّاه‌، منيب‌،صديق‌ياد كرده‌ و بااوصافى‌ چون‌:شاكرو سپاسگزار نعمتهاى‌ خداوند،قانت‌ و مطيع‌ خالق‌ توانا،داراى‌ قلب‌ سليم‌،عامل‌ و فرمانبردار كامل‌ خدا،بنده‌ مؤمن‌ و نيكوكار،شايسته‌ و صالح‌درگاه‌ خدا و...وى‌ را ستوده‌ است‌.و به‌ منصبهايى‌ چون‌:امامت‌ وپيشوائى‌ مردم‌،برگزيده‌ در دوجهان‌ و خليل‌ اللهى‌ مفتخر داشته‌ است‌.
از جمله‌ الطاف‌ الهى‌ بر ابراهيم‌ آنست‌ كه‌:
او را از پيامبران‌ اولوا العزم‌ قرار داد.
پيامبرى‌ را در ذريه‌ او قرار داد.
علم‌ وحكمت‌ وشريعت‌ بوى‌ داده‌ است‌.
اورا امّت‌ واحده‌ خواند.
و خانه‌ كعبه‌ بدست‌ او تجديد بنا شد.
مقام‌ امامت‌ به‌ او تفويض‌ شد
مدت‌ عمر ابراهيم‌ دويست‌ سال‌ بوده‌ و در شهر خليل‌ الرحمن‌ فلسطين‌ اشغالى‌ مدفون‌ است‌.

ابراهیم در قرآن

به‌ قسمتى‌ از گفتگوى‌ ابراهيم‌ با نمروديان‌ توجه‌ نمائيد:
«ابراهيم‌ به‌ پدرش‌ گفت‌:چراچيزى‌ كه‌ نمى‌ شنود و نمى‌ بيند و تورا از چيزى‌ بى‌ نياز نمى‌ كند را عبادت‌ مى‌ كنى‌ ؟اى‌ پدر!من‌ به‌ دانشى‌ مطلع‌ شده‌ام‌ كه‌ تو به‌ آن‌دست‌ نيافته‌اى‌ .پس‌ از من‌ پيروى‌ كن‌ تا تورا به‌ راه‌ راست‌ هدايت‌ كنم‌.اى‌ پدر!شيطان‌ را نپرست‌ كه‌ شيطان‌ معصيت‌ خدا را نمود.اى‌ پدر!من‌ مى‌ ترسم‌ تو دچارعذاب‌ الهى‌ شوى‌ وجزو ياران‌ شيطان‌ گردى‌ !پدرش‌ جواب‌ داد:آيا از خدايان‌ من‌رويگردان‌ شده‌اى‌ ؟اگر دست‌ از اين‌ حرفها برندارى‌ تورا سنگسار مى‌ كنم‌!وتورا ازخود مى‌ رانم‌!ابراهيم‌ گفت‌ با تو خداحافظى‌ نموده‌ واز خدا برايت‌ طلب‌ آمرزش‌مى‌ نمايم‌ كه‌ خدا به‌ من‌ مهربان‌ است‌. واز شما و معبودانتان‌ دورى‌ مى‌ كنم‌ و خداى‌ واحد را مى‌ خوانم‌ تا شايد با اين‌ دعا از درگاه‌ خدا دور نشوم‌»
«ابراهيم‌ به‌ پدرش‌ وقوم‌ پدرش‌ گفت‌:اين‌ تنديسها چيست‌ كه‌ به‌ آنها روى‌ آورده‌ وآنها را عبادت‌ مى‌ كنيد؟گفتند:پدران‌ ما اينها را عبادت‌ مى‌ كردند.ابراهيم‌گفت‌:شما وپدرانتان‌ در گمراهى‌ آشكار بوديد.گفتند:آيا براى‌ ما حق‌ آورده‌اى‌ يا ازبازيگرانى‌ ؟ابراهيم‌ گفت‌ خداى‌ شما پروردگار آسمانها وزمين‌ است‌ كه‌ آنها را آفريده‌ومن‌ بر اين‌ مطلب‌ شهادت‌ مى‌ دهم‌.بخداقسم‌:وقتى‌ نبوديد براى‌ بتهاى‌ شما چاره‌اى‌ خواهم‌ انديشيد!پس‌ به‌ بتخانه‌ رفته‌ وبتهاى‌ آنان‌ را بجز بت‌ بزرگ‌ را تا شايد سراغ‌ اوبروند شكست‌.»
«ابراهيم‌ به‌ آنها گفت‌:آيا غير از خدا،چيزى‌ را مى‌ پرستيد كه‌ نه‌ به‌ شما سودى‌ دارد ونه‌ ضرر؟اُف‌ بر شما وبتهايتان‌ چرا تعقل‌ نمى‌ كنيد؟آنها گفتند كه‌ :او رابسوزانيد وخدايانتان‌ را يارى‌ كنيد اگر كمك‌ كننده‌ به‌ خدايانتان‌ هستيد!»
«ابراهيم‌ به‌ پدرش‌ و قومش‌ گفت‌:چه‌ مى‌ پرستيد؟گفتند:بتانى‌ را مى‌ پرستيم‌ وپيوسته‌ سر بر آستانشان‌ داريم‌.ابراهيم‌ گفت‌:آيا وقتى‌ آنها را صدا مى‌ زنيد صداى‌ شما را مى‌ شنودند؟آيا سود وزيانى‌ براى‌ شما دارند؟آنها گفتند:بلكه‌ پدرانمان‌ را اين‌چنين‌ يافته‌ايم‌.ابراهيم‌ گفت‌ آيا نمى‌ دانيد كه‌ بتهاى‌ شما وپدرانتان‌ با من‌ دشمن‌منند.ولى‌ پروردگار عالميان‌ كسى‌ است‌ كه‌ مرا آفريد و هدايت‌ كرد.او كسى‌ است‌ كه‌غذا وآشاميدنى‌ به‌ من‌ مى‌ دهد.و چون‌ مريض‌ شوم‌ مرا شفا مى‌ دهد و اميدوارم‌ كه‌روز قيامت‌ خطاهاى‌ مرا ببخشد.»
«ابراهيم‌ به‌ پدرش‌ گفت‌:چرا چيزى‌ كه‌ نمى‌ شنود و نمى‌ بيند و تورا از چيزى‌ بى‌ نياز نمى‌ كند را عبادت‌ مى‌ كنى‌ ؟اى‌ پدر!من‌ به‌ دانشى‌ مطلع‌ شده‌ام‌ كه‌ تو به‌ آن‌دست‌ نيافته‌اى‌ .پس‌ از من‌ پيروى‌ كن‌ تا تورا به‌ راه‌ راست‌ هدايت‌ كنم‌.اى‌ پدر!شيطان‌ را نپرست‌ كه‌ شيطان‌ معصيت‌ خدا را نمود.اى‌ پدر!من‌ مى‌ ترسم‌ تو دچارعذاب‌ الهى‌ شوى‌ وجزو ياران‌ شيطان‌ گردى‌ !پدرش‌ جواب‌ داد:آيا از خدايان‌ من‌رويگردان‌ شده‌اى‌ ؟اگر دست‌ از اين‌ حرفها برندارى‌ تورا سنگسار مى‌ كنم‌!وتورا ازخود مى‌ رانم‌!ابراهيم‌ گفت‌ با تو خداحافظى‌ نموده‌ واز خدا برايت‌ طلب‌ آمرزش‌مى‌ نمايم‌ كه‌ خدا به‌ من‌ مهربان‌ است‌. واز شما و معبودانتان‌ دورى‌ مى‌ كنم‌ و خداى‌ واحد را مى‌ خوانم‌ تا شايد با اين‌ دعا از درگاه‌ خدا دور نشوم‌»

پيروزى‌ ابراهيم‌(ع‌)بر نمروديان‌

آن‌ حضرت‌ در زمان‌ نمرود كه‌ در عجم‌ به‌ كيكاوس‌ معروف‌ بود،زندگى‌ مى‌ كرد.نمرود مردى‌ باقوت‌ وحشمت‌ بود.سپاه‌ بسيار داشت‌ ودر سرزمين‌ بابل‌ آن‌زمان‌ وكوفه‌ زمان‌ ما حكومت‌ مى‌ كرد.چهارصد صندلى‌ طلا داشت‌ كه‌ برروى‌ هريك‌جادوگرى‌ نشسته‌ وجادو مى‌ نمود.او يكشب‌ در خواب‌ ديد كه‌ ستاره‌اى‌ در افق‌پديدار شد ونورش‌ بر نورخورشيد غلبه‌ نمود.نمرود وحشت‌ زده‌ از خواب‌ بيدار شدو جادوگران‌ را احضار نموده‌ وتعبير خواب‌ خود را از آنان‌ جويا شد.گفتند طفلى‌ دراين‌ سال‌ متولد مى‌ شود كه‌ سلطنت‌ تو بدست‌ او نابود مى‌ شود.وهنوز آن‌ طفل‌ ازصلب‌ پدر به‌ رحم‌ مادر منتقل‌ نشده‌ است‌.نمرود دستور داد كه‌ بين‌ زنان‌ ومردان‌جدايى‌ اندازند و كودكى‌ كه‌ در آن‌ سال‌ متولد ميشود،اگر پسر است‌،بكشند.واگردختر است‌،باقى‌ بگذارند.تارخ‌ كه‌ يكى‌ از مقربّان‌ نمرود بود شبى‌ پنهانى‌ نزدهمسرش‌ رفت‌ ونطفه‌ ابراهيم‌ بسته‌ شد.هنگام‌ تولد كودك‌،مادر ابراهيم‌ (ع‌) به‌ داخل‌غارى‌ رفت‌ وابراهيم‌ (ع‌) در آنجا متولد شد.مادر،كودكش‌ را درغار گذاشت‌ وبه‌ شهرمراجعت‌ نمود.او همه‌ روزه‌ به‌ غار مى‌ رفت‌ وبه‌ فرزندش‌ شير مى‌ داد وبرمى‌ گشت‌.رشد يك‌ روز آن‌ حضرت‌ مطابق‌ يكماه‌ كودكان‌ ديگر بود.پانزده‌ سال‌ گذشت‌ودراين‌ مدت‌ ابراهيم‌ (ع‌) جوانى‌ قوى‌ شده‌ بود.روزى‌ با مادرش‌ به‌ طرف‌ شهرحركت‌ كردند .در راه‌ به‌ گله‌ شترى‌ رسيدند.ابراهيم‌ (ع‌)از مادر پرسيد:خالق‌ اينهاكيست‌؟گفت‌ آنكه‌ آنهارا خلق‌ كرد و رزق‌ مى‌ دهد وبزرگ‌ مى‌ نمايد.ابراهيم‌ (ع‌) درشهر با گروههاى‌ بت‌ پرست‌ وارد بحث‌ مى‌ شد وآنها را محكوم‌ مى‌ نمود.واقرار به‌خداى‌ ناديده‌ كرد.به‌ مصداق‌ آيه‌ شريفه‌ «فلما جن‌ّ عليه‌ الليل‌ راى‌ كوكباً...» چون‌ مذاهب‌ آنهاراباطل‌ ديد وباطل‌ نمود،فرمود: انّى‌ وجهّت‌وجهى‌ ...» بعد ابراهيم‌ (ع‌) را به‌ دربار نمرود بردند.نمرود مرد زشترويى‌ بود ولى‌ دراطرافش‌ غلامان‌ وكنيزان‌ زيبا بودند.ابراهيم‌ (ع‌) از عمويش‌ آذر پرسيد:اينها چه‌كسى‌ هستند؟آذر گفت‌ اينها غلامان‌ وكنيزان‌ وبندگان‌ نمرودند! ابراهيم‌ (ع‌) تبسمى‌ كردوگفت‌ چگونه‌ است‌ كه‌ بندگان‌ و كنيزان‌ و غلامان‌ از خدايشان‌ زيباترند؟آذر گفت‌از اين‌ حرفها نزن‌ كه‌ تورا مى‌ كشند.آمده‌ است‌ كه‌ آذر بت‌ مى‌ ساخت‌ وبه‌ ابراهيم‌ (ع‌)مى‌ داد تا بفروشدوابراهيم‌ (ع‌) هم‌ طناب‌ به‌ پاى‌ بتها مى‌ بست‌ ومى‌ گفت‌:بياييدخدايى‌ را بخريد كه‌ نمى‌ خورد و نمى‌ بيند و نمى‌ آشامد و نه‌ نفعى‌ مى‌ رساند ونه‌ضررى‌ !با اين‌ تعريف‌ ابراهيم‌ (ع‌) كسى‌ بتها را نمى‌ خريد.وبتها را به‌ نزد آذر برمى‌ گرداند.

ازدواج‌ ابراهيم‌(ع‌)

چون‌ نور محمدى‌ (ص‌)رادر پيشانى‌ ابراهيم‌ (ع‌) مشاهده‌ كرد،ترنج‌ را بطرف‌ ابراهيم‌(ع‌) رها كرد ورفت‌.پس‌ غلامان‌ آمدند و ابراهيم‌ (ع‌) را نزد شاه‌ بردند.شاه‌ تا ابراهيم‌(ع‌) را ديد ،گفت‌ دخترم‌!شوهر خوبى‌ انتخاب‌ كردى‌ .پس‌ دختر كه‌ ساره‌ نام‌ داشت‌به‌ عقد ابراهيم‌ (ع‌) درآمد.بعد از چندى‌ ابراهيم‌ (ع‌) به‌ همراه‌ ساره‌ حركت‌ كردندوبه‌ شهر خمس‌ رسيدند.طبق‌ دستور شاه‌ آنجا يك‌ پنج‌ اموال‌ مسافرين‌ رابزورمى‌ گرفتند. ابراهيم‌ (ع‌) ساره‌ را در صندوقى‌ قرار داده‌ بود تا از نامحرمان‌ حفظ‌شود.مأمورين‌ شاه‌ ابراهيم‌ (ع‌) وصندوق‌ را نزد شاه‌ بردند.شاه‌ از ابراهيم‌ (ع‌) پرسيداين‌ زن‌ كيست‌؟ابراهيم‌ (ع‌) گفت‌ خواهرم‌ است‌.شاه‌ خواست‌ به‌ ساره‌ جسارتى‌ كندكه‌ ناگاه‌ زمين‌ اورادر برگرفت‌.از ابراهيم‌ (ع‌) خواهش‌ كرد كه‌ اورا آزاد كند.ابراهيم‌ (ع‌)هم‌ دعا كرد وزمين‌ اورا رها نمود.شاه‌ كنيزى‌ داشت‌ كه‌ آن‌ را به‌ ساره‌ بخشيد.وگفت‌:هااجرك‌. يعنى‌ اين‌ پاداش‌ ت‌.ديگر نام‌ كنيز هاجر شد.سپس‌ ابراهيم‌ (ع‌) با همراهان‌به‌ بيت‌ المقدس‌ رفتند.ببينيد بزرگان‌ چگونه‌ امتحانهاى‌ الهى‌ را پشت‌ سر گذاشتند.ازخوف‌ لنبلونّكم‌ بشى‌ ء من‌ الخوف‌ كه‌ آتش‌ ترس‌ دارد.ترس‌ از سوختن‌.ولى‌ لقاءاللهبى‌ اجر نمى‌ شود.وقتى‌ ابراهيم‌ (ع‌) با ساره‌ وهاجر به‌ بيت‌ المقدس‌ رسيدند،

هلاكت‌ نمروديان‌

از طرف‌ خدا ندا رسيد كه‌اى‌ ابراهيم‌!به‌ بابل‌ برو و نمرود را به‌ خداپرستى‌ دعوت‌نما.حضرت‌ به‌ بابل‌ كه‌ كوفه‌ امروزى‌ است‌،نزد نمرود رفت‌ واورا به‌ خداپرستى‌ دعوت‌ نمود.نمرود گفت‌ اى‌ ابراهيم‌!مرا بخداى‌ تو احتياجى‌ نيست‌.من‌ مى‌ خواهم‌پادشاهى‌ را از خداى‌ تو بگيرم‌ واورا هلاك‌ نمايم‌!!اين‌ بود كه‌ دستور داد تا اطاقكى‌ به‌ تعليم‌ شيطان‌ ساختند وخود درون‌ آن‌ قرار گرفت‌ وچهار كركس‌ اورا بلند كردندوبالابردند.چون‌ بالا رفت‌ تيرى‌ بطرف‌ آسمان‌ انداخت‌.جبرئيل‌ آن‌ تير را به‌ خون‌ماهى‌ آغشته‌ كرد.ماهى‌ ناليد خدايا تيغ‌ دشمن‌ را به‌ خون‌ من‌ آغشته‌ كردى‌ .ندا رسيدكه‌ تيغ‌ را تا قيامت‌ بر شما حرام‌ كردم‌.بعد نمرود تير خونآلود را كه‌ ديد ،گفت‌ كارخداى‌ ابراهيم‌ را ساختم‌.ابراهيم‌ (ع‌) گفت‌ از اين‌ حرف‌ برگرد كه‌ مردن‌ براى‌ خدانيست‌.نمرود گفت‌ اگر خداى‌ تو زنده‌ است‌،من‌ لشكر جمع‌ آورى‌ مى‌ كنم‌ به‌ خدايت‌بگو كه‌ لشكر جمع‌ كندتا با يكديگر جنگ‌ كنيم‌!پس‌ نمرود از اطراف‌ عالم‌ لشكربزرگى‌ كه‌ سيصد فرسخ‌ لشكرگاه‌ آنها بود جمع‌ كرد.ابراهيم‌ (ع‌) دعا كرد كه‌ خدايا اين‌ملعون‌ را هلاك‌ كن‌.خداوند به‌ عدد لشكر نمرود پشه‌ فرستاد كه‌ بر سر هر يك‌پشه‌اى‌ نشست‌ و در اندك‌ زمانى‌ اورا هلاك‌ نمود.رئيس‌ پشه‌ها، پشه‌اى‌ بود كه‌ يك‌چشم‌ ويك‌ پا و يك‌ دست‌ و نيمه‌ بدنى‌ داشت‌.آمد وروى‌ زانوى‌ نمرود نشست‌.نمرود به‌ زنش‌ گفت‌ اين‌ پشه‌ها لشكر مرا هلاك‌ كردند .دست‌ برد تا پشه‌ را بكشد كه‌پشه‌ بلند شد ولب‌ بالا و لب‌ پايين‌ نمرود را نيش‌ زده‌آورد دماغ‌ نمرود شد وبه‌ داخل‌مغز نمرود نفوذ كرده‌ ومشغول‌ نيش‌ زدن‌ شد!صداى‌ فرياد نمرود بلند شد و ازشدت‌ درد خواب‌ وخوراك‌ از او سلب‌گرديدغلامانش‌ مرتب‌ بر سرش‌ مى‌ زدند تاپشه‌ از حركت‌ بايستد.همانجور او را اذيت‌ نمود تا به‌ درك‌ واصل‌ شد.بقيه‌ لشكر اوبه‌ ابراهيم‌ (ع‌) ايمان‌ آوردند.

ابراهيم، دومين پيامبر صاحب عزم و داراى آيين و شريعت جهانى و از نسل نوح است. اوبر اساس آيه 125 سوره نساء به خليل الله ملقب گشته (وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً). داستان زندگانى و دعوت او در بيش از 180 آيه قرآنى آمده و نامش 69 بار در خلال قرآن ذكر شده است. داستان دعوت وى در سوره‏هاى بقره، انعام، شعراء، صافات، انبياء و مريم بيشتر به چشم مى‏خورد. زندگى پر فراز و نشيب ابراهيم، خانواده و قومش حاوى نكات و شيوه‏هاى تبليغى بسيار است كه بدان مى‏پردازيم.

ثناى ابراهيم در قرآن

 

 

آيات متعددى در قرآن، متضمن ستايش و تمجيد از شخصيت والاى ابراهيم است و كمتر پيامبرى در قرآن از اين ميزان ستايش و ثنا برخوردار گشته و بر اسوه بودنش، تأكيد گرديده است؛

إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ المُشْرِكِينَ شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَهَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛(1)

به‏راستى ابراهيم، پيشوايى مطيع خدا و حق گراى بود و از مشركان نبود. و نعمت‏هاى او را شكر گزار بود، خدا او را برگزيد و به راهى راست هدايتش كرد.

وَاذكُرْ فِى الكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً؛(2)

و در اين كتاب به ياد ابراهيم پرداز، زيرا او پيامبرى بسيار راستگوى بود.

وَلَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنّا بِهِ عالِمِينَ؛(3)

و در حقيقت، پيش از آن، به ابراهيم رشد فكرى‏اش را داديم و ما به شايستگى او دانابوديم.

إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ؛(4)

به‏راستى ابراهيم بردبار، نرم‏دل و بازگشت‏كننده به سوى خدا بود.

ابراهيم، اسوه توحيد و خدا محورى

 

 

براى يافتن بهترين شاخصه تبليغ ابراهيمى، بايد به بررسى آيات مربوط به دعوت او اهتمام ورزيم تا با كشف و استخراج صفات اين پيامبر و شيوه‏هاى دعوتش، به شيوه محورى يا اساسى‏ترين شاخصه دعوتش پى ببريم. با دقت در مضمون آيات حكايت كننده احتجاج ابراهيم با نمرود، مجادله او با خورشيدپرستان، گفت‏وگو با پدر و راز و نياز با خدا و ديگر آيات، روشن مى‏گردد كه خدامحورى و توحيد، محور تمام تلاش‏هاى تبليغى و بلكه محور حيات پربركت اوست؛ و اين به جهت جو شرك آلود و كفر آميز حاكم بر آن جامعه بوده كه پرستش خدايان دروغين، از سنگ و چوب گرفته تا خورشيد و ماه در آن رواجى آشكار داشت؛

در مناظره با پدر و قوم، بيانات متعددى حاكى از خدا محورى اوست، مانند:

قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمواتِ وَالأَرضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلى‏ ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ.(5)

پس از بناى بيت الله مى‏گويد:

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ؛(6)

پروردگارا از ما بپذير. به‏راستى تو شنواى دانايى.

پس از محاجّه با ستاره پرستان:

إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَالأَرضَ حَنِيفاً وَما أَنَا مِنَ المُشْرِكِينَ؛(7)

من از روى اخلاص، پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان‏ها و زمين را پديد آورده است و من از مشركان نيستم.

و حتى در پايان عمر، به عنوان وصيت بر توحيد تأكيد مى‏ورزد:

وَوَصّى‏ بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يا بَنِىَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلاتَمُوتُنَّ إِلّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛(8)

و ابراهيم و يعقوب، پسران خود را به همان آيين سفارش كردند: اى پسران من، خداوند براى شما اين دين را برگزيد؛ پس البته نبايد جز مسلمان بميريد.

از سوى ديگر بخش قابل توجهى از آيات حكايت كننده داستان ابراهيم را مناجات‏ها و راز و نيازهاى پرمحتواى ابراهيم با پروردگارش تشكيل مى‏دهد، به طورى كه از ميان حدود120 آيه مربوط به دعوت ابراهيم، حدود سى آيه، گفت‏وگوهاى ابراهيم خليل را با خداوند متعال باز گو مى‏كند. از همين رو، حق تعالى او و پيروانش را اسوه اميدواران به خدا و روز قيامت معرفى مى‏فرمايد:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَاليَوْمَ الآخِرَ؛(9)

قطعاً براى شما در پيروى از آنان سرمشقى نيكوست يعنى براى كسى كه به خدا و روز بازپسين اميد مى‏بندد.

شيوه‏هاى دعوت ابراهيم

 

 

پيامبرى چون ابراهيم با آن همه مدح و ثنايى كه قرآن در حق او ابراز داشته و با آن تأكيد بر توحيد و خدا مدارى، بايستى پياده كننده روش‏هاى اصيل دعوت و مبتكر شيوه‏هاى جديد تبليغ باشد. و چنين بوده است كه قرآن درباره‏اش فرموده: وَإبراهيمَ الَّذِى وَفَّى‏.(10) (و همان ابراهيم كه وفا كرد.) اينك به معرفى و شرح شيوه‏هاى كلى دعوت ابراهيمى و روش‏هاى عملى آن مى‏پردازيم:

1. شيوه كلى، بيان شجاعانه عقايد توحيدى

در محيط و اجتماعى كه شرك و كفر در آن ريشه دوانده و همه زواياى آن را فرا گرفته است، اظهار و ترويج توحيد مستلزم شجاعتى كم نظير است كه در شخصيت خدايى ابراهيم وجود داشت؛ او دربرابر پدر يا عمو، ادب و شجاعت را يكجا به ظهور مى‏رساند و به دعوت او مى‏پردازد، دربرابر گروه‏هايى از مردم كه به پرستش اجرام آسمانى دلخوش بودند، به توحيد فرامى‏خواند. در مقابل نمرود نيز با همان صلابت مى‏ايستد و نداى توحيد سر مى‏دهد؛

إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ؛(11)

چون به پدر خوانده و قوم خود گفت: اين مجسمه‏هايى كه ملازم آنها شده‏ايد چيستند؟

قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ؛(12)

گفت: قطعاً شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد.

قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمواتِ وَالأَرضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلى‏ ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ؛(13)

گفت: نه بلكه پروردگارتان، خداى آسمانها و زمين است، همان كسى كه آنها را پديد آورده است و من بر اين از گواهانم.

قالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لايَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلايَضُرُّكُمْ أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ؛(14)

گفت: آيا به جز خدا چيزى را مى‏پرستيد كه هيچ سود و زيانى به شما نمى‏رساند؟ اف بر شما و آنچه غير از خدا مى‏پرستيد. مگر نمى‏انديشيد؟

در مناظره با نمرود؛

إِذ قالَ إِبْراهِيمُ ربِّىَ الَّذِى يُحْيِى وَيُمِيتُ قالَ أَنا أُحْيِى وَأُمِيتُ قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ المَغْرِبِ؛(15)

هنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگار من همان كسى است كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند. گفت: من هم زنده مى‏كنم و هم مى‏ميرانم. ابراهيم گفت: خداى من خورشيد را از خاور بر مى‏آورد، تو آن را از باختر برآور.

و چه كسى به شجاعت و رشادت در اظهار توحيد از ابراهيم شايسته‏تر، در حالى كه او بااعلام و اصرار بر توحيد، خود را به ايمن ترين پشتوانه متكى ساخته و به مقام خلّت رسانده‏است، چنان كه دربرابرشان بى پروا مى‏گويد: وَ لا أخافُ ما تُشْرِكونَ بِه‏(16) و آن‏گاه استدلال مى‏كند كه:

وَكَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَلا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَأَىُّ الفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛(17)

و چگونه از آنچه شريك مى‏گردانيد بترسم، با آن كه شما خود از اين كه چيزى را شريك خدا ساخته‏ايد كه خدا دليلى درباره آن بر شما نازل نكرده است، نمى‏هراسيد. پس اگر مى‏دانيد، كدام يك از ما دودسته به ايمنى سزاوارتر است؟

الف) شروع دعوت با سؤال

مطابق تصويرى كه در قرآن از تبليغ ابراهيم به دست مى‏دهد، آن حضرت در بيشتر موارد، دعوت خود را با پرسش‏هايى دقيق و عميق آغاز مى‏كرده است. اين شيوه علاوه بر آن كه حساسيت و هوشيارى مبلّغ را مى‏رساند، باعث تحريك انديشه و وجدان مخاطبان و به خودآمدن آنان مى‏گردد و مى‏تواند به ذهن و دل آنان آمادگى پذيرش حقايق را عطا كند، ضمن آن كه اين پرسش‏ها در بطن خود، استدلال‏هايى نيز به‏همراه داشت.

پرسش‏هاى حضرت ابراهيم به اشكال مختلف مطرح مى‏گشت؛ گاه به شكل استفهام عادى (آيا) مثل؛

وَإِذ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً؛(18)

و ياد كن هنگامى را كه ابراهيم به پدر خود آزر گفت: آيا بتان را خدايان خود مى‏گيرى.

قالَ أَفَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ؛(19)

گفت: آيا در آنچه مى‏پرستيد تأمل كرده‏ايد.

قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذ تَدْعُونَ * أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ؛(20)

گفت: آيا وقتى دعا مى‏كنيد از شما مى‏شنوند؟ يا به شما سود يا زيان مى‏رسانند؟

فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ العالَمِينَ؛(21)

پس گمانتان به پروردگار جهانيان چيست؟

و گاهى به صورت استفهام انكارى كه معمولاً همراه با نوعى استدلال است، مانند؛

قالَ أَتَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ * وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُونَ؛(22)

ابراهيم گفت: آيا جز خدا چيزى را مى‏پرستيد كه هيچ سود و زيانى به شما نمى‏رساند.

أَإِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ؛(23)

آيا به دروغ، غير از آنها، خدايانى ديگر مى‏خواهيد؟

و زمانى به شكل پرسش از ماهيت معبود، مانند؛

إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ماتَعْبُدُون.(24)

إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتى أنتُم لَها عاكِفُون؛(25)

آن‏گاه كه به پدر خوانده و قوم خود گفت: اين مجسمه‏هايى كه شما ملازم آن شده‏ايد، چيستند؟

إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ماذا تَعْبُدُون؛(26)

چون به پدر خوانده و قوم خود گفت: چه مى‏پرستيد.

حتى در خطاب به خدايان دروغين مشركان و بت‏ها، شبيه آن پرسش‏ها را مطرح مى‏كرد و مسلم است كه اين پرسش‏هارا به منظور تنبّه مشركان اظهار داشته ا ست؛

فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَلا تَأْكُلُونَ * ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ؛(27)

پس پنهانى به سوى خدايشان رفت و به ريشخند گفت: آيا غذا نمى‏خوريد؟ چرا سخن نمى‏گوييد؟

گاهى نيز از چرايى و علت پرستش بت‏ها پرسش مى‏نمود؛

إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً * إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ‏تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَلايُبْصِرُ وَلايُغْنِى عَنْكَ شَيْئاً؛(28)

او پيامبرى بسيار راستگو بود، چون به پدرش گفت: پدر جان، چرا چيزى را كه نمى‏شنود و نمى‏بيند و از تو چيزى را دور نمى‏كند، مى‏پرستى؟

اين پرسش نيز حاوى استدلال‏هايى محكم و استوار است. و آخرين مورد اين كه چون باشجاعت دربرابر تماميت كفر و شرك ايستاد، فرمود: فَأَىُّ الفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛(29)

پس اگر مى‏دانيد، كدام يك از ما دو دسته به ايمنى سزاوار تر است.

ازجمله پيامدها و فوايد اين پرسش‏ها كه در برخى موارد به صورت پى‏درپى ومتوالى طرح و القا مى‏گرديد، اين بود كه پايه‏هاى سست باورهاى شرك‏آميز به‏لرزه مى‏افتاد و فرصت براى طرح پيام‏هاى توحيدى فراهم مى‏آمد. به‏عنوان نمونه، درمحاجّه مذكور در سوره انبياء، پس از فرو ريختن كاخ سست بنياد اعتقاد شرك، فرمود:

قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمواتِ وَالأَرضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلى‏ ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ؛(30)

گفت: بلكه پروردگار شما خداى آسمان‏ها و زمين است كه آنها را پديد آورده است و من بر اين واقعيت از گواهانم.

همچنين در احتجاجى كه در سوره مريم دربرابر عمو يا پدر دارد، پس از طرح پرسش‏هايى مستدل و تكان دهنده، شروع به القاى پيام مى‏كند؛

يا أَبَتِ إِنِّى قَدْ جاءَنِى مِنَ العِلْمِ ما لَمْ‏يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيّاً؛(31)

اى پدر، به راستى مرا از دانش، حقايقى به دست آمده كه تو را نيامده است، پس، از من پيروى كن تا تو را به راهى راست هدايت نمايم.

يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ... يا أَبَتِ إِنِّى أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيّاً؛(32)

پدر جان، شيطان را مپرست، كه شيطان، خداى رحمان را عصيانگر است. پدر جان، من مى‏ترسم از جانب رحمان عذابى به تو رسد و تو يار شيطان باشى.

ب) برائت از شرك و كفر به صورت‏هاى مختلف

از آن‏جا كه بيشترين مبارزه انبيا دربرابر انديشه چندگانه پرستى و شرك بوده، برائت از شرك و مظاهر آن، همواره در دستور كار آنان بوده است. يكى از بارزترين جلوه‏هاى سيره تبليغى حضرت ابراهيم، همان برائت و بيزارى جستن از شرك و بت پرستى و اعتقاد به تعدد الهه است، كه بارها حتى جان خود را بر سر آن در طبق اخلاص نهاد.

لحن و محتواى تعداد زيادى از آيات، بيانگر آن است كه قرآن نيز بر اين جنبه از جوانب دعوت ابراهيم عنايت ويژه‏اى دارد و حتى همين عنصر اساسى دعوت ابراهيمى موجب شده است كه پس از پيامبر اسلام(ص) حضرت ابراهيم و پيروان او اسوه مؤمنان معرفى شوند:

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْراهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَءاؤُا مِنْكُمْ وَمِمّاتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَبَدا بَيْنَنا وَبَيْنَكُمُ العَداوَةُ وَالبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى‏ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ؛(33)

قطعاً براى شما در پيروى از ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست، هنگامى كه به قومشان گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى‏پرستيد بيزاريم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديد آمده است تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد.

سبب اسوه شدن او در برائت نيز بدان جهت است كه صف‏بندى مشركان و كافران در مقابل ابراهيم، جبهه‏اى وسيع و نيرومند تشكيل داده بود و مؤمنان پس از غلبه منطقى بر مخالفان، چون با حق‏ناپذيرى و عناد آنان مواجه شدند، شجاعانه و با پشتكار و جديت، مسير دعوت را پيمودند و به صورت‏هاى مختلف و متناسب با شرايط، بيزارى و نفرت عميق خويش را از شرك مشركان و كفر كافران ابراز نمودند.

مراحل برائت ابراهيمى

 

 

ابراهيم، برائت از شرك و انحرافات ديگر قوم خود را در چند مرحله و با اشكال گوناگون اظهار نمود كه عبارتند از:

1. برائت لفظى -

در اين مرحله، برائت تنها در قالب الفاظ و جملات مطرح مى‏گشت و ابراهيم، رسماً مخالفت و نفرت خود را از بت پرستى و التزام خويش را به توحيد اعلام‏مى‏فرمود؛ اين نوع از برائت با بيانى قاطع و شجاعانه دربرابر اجتماع نيرومند مشركان همراه بود؛

فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّى بَرِى‏ءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ؛(34)

پس چون خورشيد افول كرد، گفت: من از آنچه شريك خدا مى‏دانيد بيزارم.

إِذ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَءاؤُا مِنْكُمْ وَمِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَبَدا بَيْنَنا وَبَيْنَكُمُ العَداوَةُ وَالبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى‏ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ؛(35)

چون به قومشان گفتند: ما از شما و آنچه جز خدا مى‏پرستيد بيزاريم. ما به شما كافريم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد.

أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ؛(36)

اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى‏پرستيد، آيا نمى‏انديشيد؟

وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِى بُرَآءٌ مِمّا تَعْبُدُونَ * إِلّا الَّذِى فَطَرَنِى فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ؛(37)

و هنگامى كه ابراهيم به ناپدرى خود و قومش گفت: من واقعاً از آنچه مى‏پرستيد بيزارم، مگر آن كس كه مرا پديد آورده و او البته مرا راهنمايى خواهد كرد.

وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ؛(38)

و طلب آمرزش ابراهيم براى پدرش جز براى وعده‏اى كه بدو داده بود، نبود، پس هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست، از او بيزارى جست.

2. برائت عملى -

دومين مرحله برائت ابراهيم، اظهار بيزارى عينى و عملى است، كه به تناسب وضعيت مخاطبان و اصرار آنها بر عقايد باطل و بى اساس اتخاذ شده است: چون پيروان شرك، علاوه بر نپذيرفتن حق، مانع ترويج توحيد و موجب آزار اهل توحيد مى‏شدند و امنيت آنان را سلب مى‏نمودند. اين مرحله از برائت به لحاظ ميزان شدت برائت به چند مرحله تفكيك مى‏شود:

الف) مرحله برائت اعتزالى -

آن‏گاه كه دربرابر پافشارى لجوجانه پدر و قوم بر انحرافات فكرى و عملى قرار گرفت تصميم به كناره گيرى و اعتزال از قوم خويش اتخاذ كرد و رشته هر گونه وابستگى به آنان را قطع نمود؛

وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُوا رَبِّى.(39)

گفتنى است، اين برائت از سوى ابراهيم، متعاقب خطاب خشونت آميز و عتاب آلود و تند پدر بود كه گفت:

لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى‏مَلِيّاً؛(40)

اگر باز نايستى، تو را سنگسار خواهم كرد و برو و تا مدتى طولانى از من دور شو.

ب) مرحله برائت قهرآميز (مبارزاتى) -

در اين مرحله، برائت شكل جدى‏ترى يافته و صورت مقابله و مواجهه قهر آميز به خود گرفت. وقتى استدلال ناصحانه و دلسوزى پدرانه و حتى اعتزال معترضانه كارگر نيفتاد و قوم ابراهيم سر در بت‏پرستى خويش داشتند و به هيچ نداى حقيقتى پاسخ مثبت نمى‏دادند، ابراهيم تصميم به مبارزه جدى و تلاش براى محو مظاهر شرك گرفت. وى پيش از هر اقدامى با شجاعت تمام تصميم خويش را اعلام فرمود:

وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ.(41)

و آن‏گاه در فرصت مناسب با خشمى الهى و شجاعتى وصف ناپذير، اراده خود را عملى نمود؛

فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلّا كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ؛(42)

پس آنها را - جز بزرگ‏ترشان را - ريز ريز كرد، باشد كه ايشان به سراغ آن بروند.

فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ؛(43)

پس با دست راست بر سر آنان زدن گرفت.

ج) مرحله هجرت:

وقتى تمام روش‏هاى تبليغى و شيوه‏هاى اقناعى كارگر نيفتاد، او ضمن پرهيز از نوميدى در پى يافتن عرصه‏هاى جديد دعوت و ايجاد فرصت‏هاى نو بود كه هجرت به سرزمينى ديگر را اختيار كرد و در آن‏جا با تجديد بناى كعبه پايگاه جهانى توحيد را بنياد نهاد.

2. شيوه كلى جدال احسن

بى شك جدال ابراهيم با مشركان زمانش، درخشان‏ترين جلوه جدال نيكو را در طول تاريخ انديشه بشرى رقم زده است. اين مجادله‏ها و محاجّه‏هاى نيكو و هدفدار در عرصه‏هاى گوناگون و با مخاطبان مختلف، مانند پدر، قوم، پادشاه و درباريان و اشراف صورت گرفته و تأثيرى شگرف بر دل و جان آنان بر جا نهاده است. بى جهت نيست كه خداى تعالى، استدلال‏هاى او را به خود نسبت داده است: وَتِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى‏ قَوْمِهِ.

مناظره و مجادله ابراهيمى، يكى از شيوه‏هاى استراتژيك عام دعوت اوست، كه خود حاوى روش‏هاى متعددى مانند روش استدراج، همراهى، خطاب توأم به عقل و دل، مقايسه و قول لين است و از سويى ه

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: 3 / 3 / 1389برچسب:,
ارسال توسط امین